آریامآریام، تا این لحظه: 13 سال و 12 روز سن داره

آریام عشق زندگی مامان و بابا

آکابا

این روزها عاشق "آکابا" یا همون angry bird  شدی. هر جا بریم، چشمت دنبالشون میگرده ببینی کجا یه عکس یا عروسکشون رو میتونی پیدا کنی. هر چی که angry bird داشته باشه، میخوای. از دفتر و خودکار و دستمال کاغذی تا کفش و عروسکش. چند روزی یه عروسک چراغ دارش شده بود دستیار هاپو جانت و با هم به مامان کمک میکردند اما دوباره هاپو جان شد رییس کل همه.  بابا هم بازیش رو تو لب تاب نصب کرده و هر وقت زورت به ما برسه، میخوای برات بازی کنیم چون هنوز خودت نمیتونی. گاهی بابا یادش میره داره برای تو بازی میکنه و تو هم پشت سر هم میگی باباجان نه.....اصولا هر چیزی بیشتر از چند دقیقه برات خواستنی نیست. یه روز بابا خسته از کار برگشته بود خونه...تو پشت سر هم ...
24 اسفند 1391

اولین آدم برفی

بالاخره دیشب یه برف درست و حسابی بارید و ما تونستیم امروز بریم برف بازی و این اولین تجربه برف بازی تو بود، چون دفعه قبل ما نبودیم و تو بارش برف رو ندیدی. سه تایی رفتیم رو پشت بوم و یه آدم برفی هم اندازه خودت درست کردیم. تو کتاب داستانهات خیلی درباره آدم برفی خونده بودی و حالا از نزدیک لمسش کردی. خوشحالیم که بهت خوش گذشت عزیز دلم (هفدهم اسفند ٩١). اونقدر هویج دوست داری که از دماغ آدم برفی هم نگذشتی فسقلی یه بوس داغ واسه این آدم برفی دوست داشتنی ...
18 اسفند 1391

ما برگشتیم خونه

این روزها خیلی سعی میکنی حرف بزنی، خیلی چیزها میگی که برای ما زیاد مفهوم نیست، اما همه کلماتت و لحن بیانت رو دوست داریم. وقتی میخوای ما رو راضی کنی...با یه لحن خاصی میگی مامان جان و بابا جان که ما از خستگی هم میخکوب زمین شده باشیم، گوش به فرمانت میشیم. گاهی هم به من میگی مامانم و مجبورم میکنی اونقدر بوست کنم تا کلافه بشی. عزیزم بیست و یک ماهگی رو هم پشت سر گذاشتی و بالاخره اولین دندون نیشت بعد از کلی اذیت کردن سر زد، بالا سمت چپ. باقی دندونهات هم به زودی درمیان...لثه هات کاملا متورم هستند و گاهی به خاطر همین درد و تورم، بهانه گیریهات به اوج میرسه و متاسفانه هر چی دم دستت باشه پرتاب میکنی. عاشق ددر رفتن شدی که البته منظورت از دد...
14 اسفند 1391

بیست و دو ماهه شیطون

این روزها هر کسی رو صدا میکنی، کلمه "جان" هم به اسمش اضافه میشه. بعد از گفتن مامان جان و بابا جان، به هاپو و الاغت هم میگی "هاپون جان" و "اکی جان" (همون الاغی که چند وقتی کنار گذاشتیش). بعد هم عمن جان (عمه جان) و عمو جان. اونقدر هم این صدا کردنهات با عشق و محبته که آدم نمیتونه در مقابل خواسته ات بی تفاوت باشه، حتی وقتی کار خطایی میکنی و میخوای خودت رو لوس کنی. فسقلی، حالا دیگه قدت اونقدر بلند شده که بتونی کلیدهای برق رو خاموش و روشن کنی. صبح تا بیدار میشی...اول هاپو و الاغت رو چک میکنی، بعد تلویزیون و دی وی دی پلیر رو روشن میکنی و یه سی دی میذاری. بعد هم چراغها رو روشن میکنی و این کار تا شب که بخوابی ادامه داره و ما هیچگونه انتخابی برای...
3 اسفند 1391
1